۱۰ خرداد ۱۳۸۸

ميعاد



بدون مچ‌بندا بيرون.

۰۵ خرداد ۱۳۸۸

لف‌و‌نشر

امروز:
مث شمع مث كوه، سوختم ريختم
رفتى از پيشم و به در چش دوختم

ديروز:
دل و كشورت جمع و معمور باد
ز مُـلكت پراكـندگى دور باد

۰۳ خرداد ۱۳۸۸

حركت بدون توپ

- مامان جان من مى‌خوابم يه چرت مى‌زنم، 22 خرداد بيدارم كن.

پى‌نوشت: عطف بدين مضمون

۰۱ خرداد ۱۳۸۸

نمی از یمی

- بابا این پارک «چیزگر» انقدر بزرگه که حد و حساب نداره؛ برو حالا مونده.
پی نوشت1: با این شد دوخوشه از این خرمن.
پی نوشت2: سَـلوهُ قبل أن تـفـقِدوهُ.

۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

insomnia

به‌خدا بعضى وقتا شبا توى رخت‌خواب، يك آن فقط يك آن دلم مى خواد بزنم مغزمو له كنم؛ نباشم.

۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

و هل یرحم المذنب الا الغفور

- الهی العفو، الهی العفو
- عـُمرن، عُـمرن

پی نوشت: دومی سعی کرده صداش مثل خدا باشد.

۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

الحمـدُلا الحمـدُلا

به نظر بنده عالى بود... ام‌م‌م اجازه آقا فراوونيه آقا هر‌كتابى بخوايم هست... بى‌نظير بود... عرض شود خدمتْ‌شما من كه راضى بودم...

۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۸

BRT

- آقاى محترم درست هـُـل بده عزيز من.

Punisher

- اینطور برنامه ها واقعا نقطه عطفیه برای راهگشایی آزادی بیان به تلویزیون.
- کدوم؟
- همون که ساعت هشت و نیم نشون می ده. مخصوصا مجری ش خیلی باحاله.
- [می رود و با آفتابه اسید برمی گردد.]

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

مازوخيسم

همكار جديد اومده برامون فاميلى رو داشته‌باش: «گوزليان»
آقا چه‌كاريه؟ اگه تو خود‌آزارى ندارى يه‌توك‌پا تا ثبت‌احوال رفتنه. به امام همكارى مى‌كنن آقا.
داستان داريم حالا تا ما بتونيم اين روزاى اول اين بابا رو صداش بزنيم و نرينيم تو خودمون ازخنده.

۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

چـيپـلماسى

باراك جون عزيزمى هركارى مى‌كنى فقط بدو چند ماه ديگه بيشتر وقت نداريم ها.
اينجا

۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

جــق با اعمال شاقه

بعضى از خاطرات را واقعا به‌غير از دنياى مجازى هيچ‌جاى ديگه نمى شه نقل كرد. نمونه‌اش اينكه براى درد خيلى خفيف بيضه پيش دكتر ارولوژى رفتم و او بعد از معاينه گفت شايد نازا باشى بنابراين يك آزمايش اسپرم بده؛ و من ناخود‌آگاه ياد فيلم 21 گرم افتادم آنجا كه شون‌پن بيمار براى دادن اسپرم وارد اتاق نمونه‌گيرى مى‌شود و ديوارهاى اتاق پر است از عكس‌هاى محرك و يك فيلم محرك‌تر هم در حال پخش است و او همچنان كه يك دستكش لاتكس به دست گرفته هاج‌و‌واج به دروديوار نگاه مى‌كند.
آزمايشگاهى كه من رفتم، محل نمونه‌گيرى‌ش دستشويى‌اى بود كه خلايق! صابون هم نداشت.

پى نوشت: من زا هستم.