۰۶ مهر ۱۳۸۹

تا به حال گريه‌ى دوستى را كه همين الان بهش زنگ زده‌اند و از كيلومترها دورتر بهش خبر داده‌اند كه برادرت، جگرگوشه‌ات فوت كرده خودت را برسان، نديده بودم. البته دقيق‌تر بگويم تا همين امروز صبح. ولى امروز صبح ديدم؛ با صداى بلند گريه‌ى دوستم بيدار شدم. هيچى براى گفتن ندارى در اين لحظه. ديشب رسيد. آمده‌بود تهران تا چند روز خستگى در كند. خسته بود ولى تا ديروقت بيرون گشت زديم و شب هم نشستيم و تا 1 گفتيم و خنديديم؛ ولى صبح با خبر تلخ و گريه بيدارش كردند. بايد مى‌رفت. رفت. خستگى در تن دوستم ماند؛ با چشم‌هاى اشكى و غم سنگين برادرى‌ كه كلى برايش خون دل خورده بود رفت.

۰۲ مهر ۱۳۸۹

دلم براى‌ همه‌تون مى‌سوزه كه مثل من اين تحليل‌گر قهار رو كشف نكردين. شماها لياقت برخوردارى از اونو ندارين.  اون به‌سادگى پى برده كه همه پوپوليست هستن و مزخرف مى‌گن. انقدر با همه‌ى مردم عادى متفاوته، انقدر آدم سطح بالاييه كه محاله گول هيچ جريانى رو بخوره. توى دلش به تك‌تك ماها قاه‌قاه مى‌خنده. عاشقشم. از نظر اون هركس كه اعتماد كنه يه گوسفنده. واى كه نمى‌دونين وقتى به يكى ازين شخصيتا فحش مى‌ده و لابه‌لاى فحشاش كلمه پوپوليست رو هم مياره چه جذاب و خواستنى مى‌شه. كم‌كم تصميم دارم دنباله‌رو انديشه‌هاش بشم. احساس خوشبختى ‌مى‌كنم.


۳۰ شهریور ۱۳۸۹

باز هم يك پست بلند


صادقانه بگويم حالا ديگر مطمئنم كه يكى از عواملى كه از نوشتن مطالب بلند بازم مى‌دارد ترس از خوانده نشدن است؛ وگرنه سوژه‌هاى بلند زياد مى‌رسد. اين است كه قدر و منزلت سوژه بايد آنقدر باشد تا خودش بتواند حريفم بشود و كم بياورم و مطلب را اينجا بگذارم و شما را كمى اذيت كنم. از همين حالا اعلام مى‌كنيم كه  انتهاى اين پست پذيرايى داريم.
     بالاخره يكى از اين فيلم‌هايى را كه شاهرخ آنچنان به سبك مخصوص خودش ازشان تعريف مى‌كند كه التماس مى‌كنم بياورد تا ببينم و نمى‌آورد، گير آوردم و ديدم و الحق كه شاهرخ راست مى‌گويد. فيلم سياه و سفيد «اومبرتو د.» حكايت خيلى حرف‌هاست، كه برجسته‌ترينش مى‌تواند فقر اقتصادى مردم، در اثر سياست‌هاى خودخواهانه‌ى يك حكومت باشد. پر از صحنه‌هاى‌ معركه است ولى من فقط حكايت مناعت طبع و عزت نفس پير‌مرد بازنشسته‌ى قصه را كه براى خرج‌ كرايه‌خانه‌اش درمانده شده كه پول از كجا بياورد برايتان تعريف مى‌كنم. پيرمرد آدم متشخصى است؛ اما متشخص بودن برايش نان نمى‌شود. اگر بدهى‌ش را ندهد صاحب خانه گفته كه اثاثش را مى‌ريزد بيرون. لحظاتى هست كه خسته از بگو‌مگو با صاحب‌خانه، در خيابان با سگش پرسه مى‌زند؛ خدايا از كجا پول جور كند؟ تا خرج خانواده نداده‌باشى نمى‌فهمى چه مى‌گويم. توصيه مى‌كنم اگر خواستيد اين فيلم را ببينيد بگذاريد آخر برج كه خرجى ته كشيده ببينيد. من پريشب ديدم. كجا بوديم؟ آها، اومبرتوى پير از بى‌پولى زده بيرون و دربه‌در كه چكار كند. مرد جوانى را مى‌بيند كه كلاهش را به علامت گدايى گرفته و خلايق چقدر هم خوب بهش پول مى‌دهند؛ چقدر خوب و آسان! يك آن دلش مى‌خواهد. يك گوشه‌اى مى‌ايستد؛ وسوسه شده؛ كف دستش را مثل گداها مى‌آورد بالا و سريع مى‌اندازد؛ دارد امتحان مى‌كند ببينم اين دست يارى مى‌كند يا نه؟ دوباره دستش مى‌آيد بالا. آه كه فقط بايد ببينى. كم‌كم دستش بالا مى‌ماند و منتظر؛ يكى كه دارد رد مى‌شود همين كه مى‌آيد پول بدهد، پيرمرد كف دستش را فورى برمى گرداند رو به سمت زمين انگار كه دارد بازى مى‌كند؛ منتظرى سوت هم بزند و خودش را به كوچه‌ى على‌چپ زده، كه يعنى من نبودم پولت را بگذار توى جيبت. درب و داغانت مى‌كند اين صحنه و نيز آنجا كه دوستى قديمى را اتفاقى در خيابان مى‌بيند كه گويا متمكن هم باشد، سر تعريف باز مى‌شود كه چه خبر و كجايى، كه پيرمرد هى سعى دارد بفهماند مشكل مالى دارد و بدهى دارد؛ و دوستش كه كه انگار حال نمى‌كند بگيرد كه پيرمرد چى مى‌گويد، سر صحبت را گرد مى‌كند و خداحافظى. يك كلام نمى‌گويد بهم پول قرض بده. دلم كباب است از پريشب. از خيلى وقت. نه براى ‌اومبرتو، براى آن‌ها كه اينجا هستند در ايران سال 1389 شمسى نه در ايتالياى سال 1952ميلادى.

.

۲۷ شهریور ۱۳۸۹

يكى از خصال مؤمن اينه كه غالب اوقات بوى خوش ازو مى‌آيد. فى‌المثل دوست من وقتى وارد مى‌شه بوى گلاب ازين گوشه‌ى ساختمان تا بدان گوشه موج مى‌زنه. همه شناور مى‌شيم، غوطه‌ور مى‌شيم، غبطه مى‌خوريم، غوطه مى‌خوريم، قوت غالب مى‌شيم، غلت مى‌خوريم، سينه‌خيز مى‌ريم، عمّـارها مى‌شيم، تلطيف مى‌شيم، يه حال به‌خصوصى اصلا. الا اى آهوى وحشى كجايى.


۲۵ شهریور ۱۳۸۹

شارژ ايرانسل مى‌گيرم تبادل لينك مى‌كنم. عكس خودمه لطفا اينقدر سوال نكنيييييييييييييييييييد.

۲۰ شهریور ۱۳۸۹

يه بنده‌خدايى مادرش گوشيشو برداشته كليپ‌هاشو نگاه كرده و حسابى خنديده، بعدش كه خواسته دوباره از اول نگاه كنه صدا زده كه بيا دوباره بيارشون من سر در‌نمى‌آرم؛ بعد كه اون بنده‌خدا اِ اومده، ديده مادره يكى‌يكى از بالا تا پايين نگاه كرده و خنديده و حذف كرده و رفته بعدى.
حالا نمى‌گم كى، غيبت مى‌شه.

۱۸ شهریور ۱۳۸۹

ألسلامُ عليكَ من مطلوبٍ قبلَ وَقـتِهِ‌، و محزونٍ عَـليهِ قبلَ فـَوتِهِ
بدرود! اى كه پيش از آمدن تو مى‌خواهيمت و پيش از رفتنت براى ‌تو اندوهگين مى‌شويم.
صحيفه‌ى سجاديه، نيايش وداع با ماه رمضان

۱۶ شهریور ۱۳۸۹

- حضرت آيت‌الله العظمى علامه سيد محمد حسين طباطبايى! سلام عرض مى‌كنيم حضور شما.
- من هم خدمت شما و بيننده‌هاى عزيز اين برنامه سلام مى‌كنم.
[جمشيدى فرار مى‌كند.]

۱۵ شهریور ۱۳۸۹

زمان خوابگاه يه هم‌اتاقى داشتيم ماه رمضون كه مى‌شد مى‌فهميديم چه مرجع تقليديه. بلند مى‌شد جدى جدى سحرى بخوره و روزه بگيره، مى‌ديدى يه ده دقيقه‌اى بعد از اذون صبح داره آب مى‌خوره؛ مى‌گفتيم آقا چه‌جوريه؟ مى‌گفت من ديروز حدودا ده دقيقه بعد اذون مغرب افطار كردم. يا مثلا از سلف كه غذا مى‌آوردن خوابگاه مى‌رفت پايين، مى‌شد مسئول جمع‌آورى ژتون‌ها، آخر سر مى‌ديدى ده دوازده تا ژتون‌دار غذا بهشون نرسيده، بعد از چند روز مى‌فهميديم حاج‌آقا برداشته به اينايى كه هيچ‌وقت تو زندگيشون ژتون نمى‌خرن و موقع غذا هم كه مى‌شه هميشه مث لاشخور اونجا مى‌چرخن فى‌سبيل‌الله غذا داده، بعد براى ما با يه شور خاصى از لذت معنوى اين كار مى‌گفت و مى‌گفت بچه‌ها اين ماه فقط بايد از فرصتا استفاده كرد، بچه‌ها باور كنين اين ماه ماه رحمته. منظور اين‌كه يه جور ديگه دوسش داشتيم اين آدمو. جاتون خالى هميشه در محضرش بوديم ديگه.