۰۶ آذر ۱۳۸۹

- اينجا شماها خيلى مصرف‌گرايين. توى كشوراى  اروپايى هندونه و خربزه رو بايد در واحد قاچ بخرى؛ يعنى مثلا مى رى ميوه‌فروشى كلى پول مى‌دى تازه يه قاچ هندونه مى‌خرى اونم واسه مصرف كل خانواده و مهمونا. [واقعنا!]

۲۸ آبان ۱۳۸۹

ســِلام ليلا خانــِم
خيلى وقيحى سعيد خيـــــــلى وقيحى
دينگ
ديرى‌رى‌رينگ
ديرى‌رى‌رينگ
دينگ‌رينگ
رينگ
رينگ
حال من
دست خودم‌نيـــــــــــــــــست
ديگه آروم نمى‌گيرم.
[سروش منتشر کرد. لوح فشرده‌ى سريال فاصله‌ها را از ما بخواهيد.]

۲۲ آبان ۱۳۸۹

- دلم گرفته
- از چى؟
- از آن و از اين.
(هركى گفت.)

۱۸ آبان ۱۳۸۹

آقاى صفرى همسايه‌مون هربار منو توى آسانسور مى‌بينه مى‌پرسه: «دارى مى‌رى دانشگاه؟» منم مى‌گم كه نه من دانشگاهم خيلى وقته تموم شده. يه‌روز توى آسانسور با شلوار گرم‌كن بودم كه سر رسيد
- امروز كلاس ندارى مگه؟
- من دانشگاه نمى‌رم ديگه.
- آها راستى گفته بودى.
فرداش دوباره منو ديده مى‌گه: «ديشب ماهواره مى‌گفت امروز دانشگاها شلوغه امروزو نرو بذار يه ذره اوضاع آروم بشه.» دوباره مى‌گم كه من دارم مى‌رم سر كار، دانشگاه ندارم اصلا.
امروز ديگه حجت رو بر من تمام كرد. صبح اول صبح زنگ درو زدن، رفتم باز كردم ديدم خودشه، يه بسته كاغذ دستشه مى‌گه: «شرمنده بد‌موقع مزاحم شدم، اينا يه سرى آگهيه نوه‌ م مى‌خواد تدريس خصوصى كنه، گفتم يه سريش رو هم تو زحمت بكشى، مى‌رى دانشگاه، بچسبونى به ديوار دانشگاهتون.» كاغذارو گرفتم ديگه، همين.

۱۵ آبان ۱۳۸۹

امروز مى‌‌خوام درباره‌ى يه عبارت آشنا براتون صحبت كنم. «دم‌ در خدا» ازون حرفايى بود كه خيلى كاربرد داشت. وقتى تو كوچه فوتبال بازى مى‌كرديم، يه‌هو مى‌ديدى يكى از همسايه‌ها از خونه‌ش مى اومد بيرون كه مارو ازونجا دك كنه؛ مى‌گفت بريد دم در خونه خودتون بازى كنين. ماهم مى‌گفتيم دم در مگه مال شماست؟ مى‌گفت پس مال كيه؟ ما فورى مى‌ذاشتيم تو كاسه‌ش كه دم در مال هيشكى نيست «دم در خداست».