۰۳ آذر ۱۳۹۲

یاد ایام

یه همسایه داشتیم پسراش کفترباز بودن. انگل محل ینی! چندتا حیاط اونورتر از ما میشستن. نفرتی داشتم ازینا. بدم می‌اومد ازشون. ولی خوب به‌خاطر جبر جغرافیایی و اینا گاهی باهاشون هم‌بازی هم می‌شدیم، تیله‌بازای قهاری بودن؛ به‌عینه توی پیشونی‌نوشتشون خلاف و زندان از دور پیدا بود. گاهی گپی هم می‌زدیم. خلاصه؛ ما یه مرغ نازی داشتیم که تخمی بود -منظور تخم‌گذار-. مرغمو دوست داشتم. اونقدر که با مرغم مأنوس بودم الان با لپ‌تاپم نیستم. خلاصه زد و یه روز دیدیم مرغ ما نیست. گذشت تا خبر رسید دست ایناست. اسم یکیشون مجتبی بود یکیشون روح‌الله. شبش جمع شدیم رفتیم دم خونه‌شون که مرغ ما دست شماست. از ما اصرار و ازونا انکار که مرغ شما دست ما نیست و یه مرغی داریم خودمون تازه خریدیمش. باباشون توی کمربندی چوب فروش بود؛ می‌گفت خودم از کمربندی خریدم براشون. خلاصه باباهه گفت برو مرغو بیار ببینن مال خودته برن. من قبلش گفتم روی سر مرغ من یه جاش خیلی کم کچل شده خودم می‌تونم پیداش کنم، اگه مرغ من بود چی؟ باباهه دید حیثیتیه گفت برو مرغو بیار؛ مرغو آوردن و کچلیشو نشون دادیم و پسره زد زیر گریه؛ باباش دید اوضاع بی‌ریخته شروع کرد بدوبیراه به اونی که می‌گفت مرغو توی کمربندی ازش خریده که یارو چرا اومده مرغ شما رو دزدیده اومده فروخته به من. خلاصه گیر داده بود فردا بیاین اونجا من یقه‌شو می‌گیرم میارم پیش شما و از این حرفا. ما هم گفتیم نمی‌خواد؛ خودت برو حسابشو برس فقط مرغ ما رو بده پولتم از یارو پس بگیر. یادش بخیر مرغمو از قالتاقای محل پس گرفتم. کار بزرگی بود. آره.

۱۹ آبان ۱۳۹۲

و اما واقعیت

عیال دانشگاه هستند. دیر وقت می‌رسند. دوست ندارم شام حاضری بخوریم. ذوق درست کردن ماهی‌ای که دیروز خریده بودم در من می‌لولد. تا حالا البته این کار را نکرده‌ام. دوساعت تمام کتاب مستطاب آشپزی را زاغ می‌زنم با قلبی آکنده از علاقه. خودم را در انواع هنرهایی که بهشان دست هم نزده‌ام صاحب سبک می‌دانم. امشب خیلی پر‌انرژی‌ام برای خوردن دست‌پخت خودم. آرد سفید، آرد سوخاری، زرده و سفیده‌ی تخم مرغ، آب پیاز، ادویه فلان و بهمان و بیسار و سس ترش و نمک و فلفل و قس‌علی‌هذا. از همین الان دهانم آب افتاده و اسید معده‌ام دارد ترشح می‌کند. برای آماده کردن تک‌تکشان نیرو و علاقه کافی در من خدا گذاشته الان. خوب! به نام خدا، آرد سفید کجاست؟ پیام می‌فرستم به عیال که: «آرد سفید داریم؟ کجاست؟ می‌خوام ماهی درست کنم.» فورا گوشی زنگ می‌خورد و دستورات شروع می شود:
- یه بسته آرد سوخاری توی یخچال هست دوسه‌تا قاشقشو بریز کف دیس چندتا تیکه ماهی توش بغلتون ولش کن تا من بیام چندتا قاشق آبلیمو هم بریز روش کاری دیگه نکن تا خودم بیام.
- ببین اینجا نوشته آب پیاز...
- نه نه لازم نیست اصلا.
- آخه خوشمزه می‌شه. پیاز بوی زهمشو..
- همین کاری که می‌گم بکن. بوی زهم نداره گوش کن بهم.
- تخم مرغ و اینا هم نمی‌خواد؟
- تو فقط همین کاری که می‌گم بکن.
- باشه (تمام برنامه‌ها عوض می‌شود، توهم‌ها برطرف و ذائقه اصلاح می‌شود، همچنین اسید معده و آب دهان تکلیفشان مشخص می‌شود.) ... پس همین دیگه؟
- آره. کاری نداری؟
- نه قربانت.
- خدافظ.
- خدافظ.
کتاب مستطاب آشپزی را جمع می‌کنم می‌گذارم توی قفسه کتاب‌.