انباردارا ارزن آمد گندم گونى نخود آمد ماش فرستاديم كه برنج آمد.
خوب حالا يعنى چه؟ قضيه از چه قرار است؟ خوب گوش كنيد. اگر هم بلديد گوش كنيد ضرر ندارد. آقا شما تخته اينطرفه. همانطور كه بارها و بارها شنيدهايد و مىدانيد آن ايام كه مردم تلويزيون نداشتند شبنشينىها به گلخند و گلواژه سپرى مى شد. مىنشستند قيد كرسى و براىهم متل مىگفتند و شعر مىخواندند و هنرنمايى مىكردند. اين جملهى بالا هم احتمالا يادگارى همان دوران است؛ كه از قضا بنده هم اولين بار دور قيد كرسى در يك شبنشينى بدون نور لامپ و برق و زير نور چراغ تورى و چراغ موشى آنرا ديدم و شنيدم. يك عمويى داشتيم – كماكان داريمش- انبانى از جوك و متل و لطيفه و حكايتهاى نغز بود. سالى به دوازده ماه در روستاى پدريشان كه مىشد خانهى پدربزرگ ما، دور قيد كرسى جمع بوديم و اين عمو گل مىكرد و شكوفه مىداد و هنر نماييش آغاز مىشد. البته نه اينكه روى دستش راه برود يا از توى حلقه آتيش بپرد. مثلا يك چيزى مثل اين جمله مىنوشت و ملت را مىگذاشت با خرج خودشان و بدون ماليات و بيمه و ... سركار. حالا داستان اين جمله چيست:
انباردارا: اي انباردار؛ ارزن آمد: اگر زنى آمد؛ گندم گونى: كه گندم گون بود؛ نخود آمد: خودش نيامده؛ ماش فرستاديم: ما او را فرستاديم؛ گندمش ده: به او گندم بده؛ كه برنج آمد: كه با رنج و مشقت آمده.
به دفعات پيش آمده بود كه اين را روي برگه مىنوشت و مىداد به بچهها تا بخوانند و بفهمند چه مىگويد. كه البته من كه معنىاش را مىدانستم با لبخندى نيشدار –يكطرفه به طورى كه فقط يك سمت لبم به سمت گوشم زاويه مىگرفت- به كودكان و نوجوانانى كه كاغذ را دست به دست مىكردند و با كلمات كلنجار مىرفتند مثل علامهى دهرى اندر چارپايان مىنگريستم و بادى به غبغبم هم بود. شايد پيش آمدهبود پشت پلكى هم نازك كردهباشم با يك «هه!» ملايم همراه پوزخند –خيلى ملايم حالتى شبيه سكسكهى ضعيف- (اگر سعى داريد همين الان مجسم كنيد و اجرا كنيد لبخند يكطرفه فراموش نشود)
حالا چه شد ياد انباردار و قيد كرسى افتادم، به خاطر اين شعر بود:
زان خال چون عدس من تنها نخود برنجم كو آن كسى كه چون ماش مايل به آن عدس نيست (1)
كه البته مستحضر هستيد كه نخود و برنج و ماش در اينجا «نه خود» و «به رنج» و «ما + ضمير متصل ش» هستند كه شاعر بين آنها و عدس خواسته تناسب برقرار كند.
-----------------------
1- شعر و شاعران- محمد حقوقى- ص 374