(ساعت از 12 گذشته فهميده باهاش رودرواسي دارم.)
اون: آقا پس اينم بگو ديگه، چكار كنم كه يكي نتونه بهم زنگ بزنه؟
من: ببين، مىرى توى منو، ...
اون: آها.
من: پس بخوابيم ديگه؟
اون: آقا پس بىزحمت بيا بلكليست هم برام درست كن.
من: باشه بده.
.
.
.
(مىخوابيم.)
.
.
.
(داره خوابم مىبره.)
اون: (در حالى كه آروم و با خجالت پتو رو از رو سرم كنار مىزنه) شرمنده راستى اين زنگ باحاله رو كه داشتى برام بلو.توث مىكنى تا يادم نرفته؟
من: (بلند مىشم سه چهار متر ازش فاصله مىگيرم. نعره زنان تكل مىرم توى تخ.ماش و در حالىكه با دستم چشمشو باز نگهمىدارم مىشاشم توى چشماش و فرياد مىزنم و با اونيكى دستم مشتهاى محكم مىزنم توى شكمش و با اون يكى دستم هم موهاشو گرفتهام و دور اتاق مىچرخونمش و با اون يكى دستم هم محكم مىكوبمش به زمين و سقف و ...)
اون: آقا پس اينم بگو ديگه، چكار كنم كه يكي نتونه بهم زنگ بزنه؟
من: ببين، مىرى توى منو، ...
اون: آها.
من: پس بخوابيم ديگه؟
اون: آقا پس بىزحمت بيا بلكليست هم برام درست كن.
من: باشه بده.
.
.
.
(مىخوابيم.)
.
.
.
(داره خوابم مىبره.)
اون: (در حالى كه آروم و با خجالت پتو رو از رو سرم كنار مىزنه) شرمنده راستى اين زنگ باحاله رو كه داشتى برام بلو.توث مىكنى تا يادم نرفته؟
من: (بلند مىشم سه چهار متر ازش فاصله مىگيرم. نعره زنان تكل مىرم توى تخ.ماش و در حالىكه با دستم چشمشو باز نگهمىدارم مىشاشم توى چشماش و فرياد مىزنم و با اونيكى دستم مشتهاى محكم مىزنم توى شكمش و با اون يكى دستم هم موهاشو گرفتهام و دور اتاق مىچرخونمش و با اون يكى دستم هم محكم مىكوبمش به زمين و سقف و ...)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر