۱۱ آبان ۱۳۸۸
يك روز پروانهاى
اَه اَه اَه يكى تو قطار چسيده بود؛ ينى چگال ها! چشم آدم مىسوخت لامصب. فك كن ملت صداشون درومد. ديگه بحثاى پيرامون فرهنگ پايين ما و جهانسوميّت و اينا شروع شد. يكى از مسافرا بر اين عقيده بود كه مسافراى اين خط - خط يك، خط قرمزرنگ - چون اكثرن ترمينال جنوب پياده مىشن شهرستانى هستن، اينه كه سطح فرهنگ تو اين خط پايينتر از خط دوه. يكى كه ساك دستش بود درومد كه: «آقا جون چه ربطى داره بخواى اينجورى حساب كنى مسافراى خط دو هم خيلياشون مال كرجن.» يه آقايى كه روزنامه همشهرى دستش بود سريع از فرصت استفاده كرد و بحثو آورد تو وادى سياست كه: «نه عزيز من، اصن بحثِ اين حرفا نيس، الان دولت با شهردارى تهران لجه. نميذاره قطعات مترو برسه، بودجه مترو رو بهش نمىده، مردمم اينجورى تحت فشار قرار مىگيرن.» به نظرم منظورش اين بود وقتى دولت به مردم فشار بياره توى قطارا ضريب چس مىره بالا، يه جورايى مىخواست توپو بندازه تو زمين دولت. حالا كارى نداريم ولى من راستشو بخواين به اونى كه ساك دستش بود شك كرده بودم همهاش خون خونمو مىخورد كه تو نَـمىرى كار خودشه. اومد از شهرستانيا دفاع كنه، خودشو پيش من لو داد. هى با خودم مىگفتم كاشكى مىشد يه جورى با انگشت نگارىاى چيزى ثابت كرد كه كى بوده. اون وقت اين يارو رو تو جمع مىزدم بور مىكردم. ولى وقتى ديدم ترمينال پياده نشد يه كم نظرم عوض شد، گفتم نه، چس چه ربطى به ساك داره. چه خوب كه هيشكى فكر آدمو نمىفهمه. وگرنه من به عنوان يه آدمى كه خيلى زود پيشداورى مىكنه توى جمع شناخته مىشدم. وقتى پياده شدم تا دقايقى روى بهبود افكارم و نحوهى قضاوتم در مورد آدما داشتم كار مىكردم. وارد هواى آزاد شدم، نفس عميقى كشيدم، چشممو بستم، گفتم متشكرم.
در
۱۱:۰۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
up kon dge... delemun be webloge shoma khoshe faghat. aaaalie aliiiiii
مولانا. سلام . منم همینو می گم دیگه ... خوشحالم که به حقیقت پی بردی...
ارسال یک نظر