مىخوام يك حس مشترك ديگه رو براتون زنده كنم و خاطراتش رو آروم آروم با هم زمزمه كنيم. كسايى كه مثل اونموقعهاى من لاغر بودن خوب يادشونه كه من چى مىخوام بگم. سن سن رشد بود و سن ارز اندام و حالا كه ديگه مردى شدهبوديم زجرى بود اين لاغرى. لاغرا! يادتونه اين باشگاههاى بدنسازى چه مكانهاى پوچ و تهى از روشها و منشهاى فرهنگجويانهاى بود؟ ولى چه فايده كه چارهاى جز اين نداشتيم. و اينكه كليد گنج رشد در زياد خوردن بود. مىبايست فقط بخورى و اكسيرهاى رنگارنگ براى بالا بردن جذب بدن، اندر سوداى حجم. يك حس كه بهنظرم مخصوص خود من تنها نمىتونسته باشه، اين بود كه براى گرم به گرم وزنم ذوق مىكردم و با خوردن يك دونه شيرينى فورا روى ترازو بودم و سرمست از وزن جديد و بعد از هر بار قضاى حاجت، لايههاى فوق زيرين ناخودآگاهم نااميد و دمق از بههدر رفتن تلاشها.
نجات معجزهآسای چارلی چاپلین از ترور
۱ ساعت قبل
۳ نظر:
برعکس دخترا که همه می خوان لاغر شن!
بنابراین الگوی ما در جذب حداکثری و دفع حداقلی باید سرلشکر فیروزآبادی باشه.
احمد اگه بدوني توي 4 ماه اخير 7 كيلو اضافه كردم
انقددارم حال مي كنم با خودم!
ارسال یک نظر