۱۱ اسفند ۱۳۸۸

و بدين‌سان

نيسان آبى رنگ بود؛ نوشته بود: «مزينان، مهد علم در دل كوير». به راننده‌ى تاكسى گفتم بزن بغل؛ پياده شدم؛ كنار اتوبان به سجده افتادم و همانجا شهادتين گفتم.

۱۰ نظر:

روانی گفت...

جدي مسلومن شدي؟

خواب آلود گفت...

سلام. مسلمان شدنت رو تبریک میگم. یه سر به من بزن، چیز جالبی نوشتم جون تو

راسكلنيكف گفت...

ايول
خوشم اومد

دارکوب گفت...

سلام. می خوام وبلاگم رو تبلیغ کنم ولی نه به سبک "سلام. وبلاگ خوبی داری. به من هم سر بزن". بلکه کمی متشخصانه تر.
دو ماهه که مینی مال می نویسم. مدتیه که وبلاگت رو لینک کردم و می خونم.
می نویسیم که خونده بشیم. دوست دارم تو قسمت لینک هات باشم. موافقی؟

فرضيه هاي گستاخانه گفت...

اگر جهان عجايب 7 گانه دارد ما عجايب 1000 گانه داريم !

قهوه گردی گفت...

باور می کنی نفهمیدم؟ باور کن

haafez گفت...

han?chi mige?

راسكلنيكف گفت...

يعني من و تو امشب پيش هم ميخوابيم؟
خدايا به اميد تو
سلام
همون زير پتو برات ميگم قضيه ي ماركس و خونواده و نظر من و اينا

امیر گفت...

شهادتین رو مگه موقع مردن نمیگن؟

Universal Emptiness گفت...

همون معراج و این حرفا ...؟