۲۰ شهریور ۱۳۸۹

يه بنده‌خدايى مادرش گوشيشو برداشته كليپ‌هاشو نگاه كرده و حسابى خنديده، بعدش كه خواسته دوباره از اول نگاه كنه صدا زده كه بيا دوباره بيارشون من سر در‌نمى‌آرم؛ بعد كه اون بنده‌خدا اِ اومده، ديده مادره يكى‌يكى از بالا تا پايين نگاه كرده و خنديده و حذف كرده و رفته بعدى.
حالا نمى‌گم كى، غيبت مى‌شه.

۷ نظر:

صفدر پورصفدرزاده گفت...

ماي چاك ايز جرed... از 12 و نيم تا خود حالا با بهترين ركورد يك بار مستراح رفتن، خوندمت... تموم شد... اين افتخار بزرگ تا حالا نصيب هيچ كس نشده بود... به خودت افتخار كن...
.
.
.
داري افتخار مي كني يا نه؟

Morteza گفت...

يعني چي ... من دير ميگيرم ... لطفا توضيح بده تو رو خدا

Morteza گفت...

به من چه اصلا ... مگه من فضولم .. خب باباي من هم رفته بود سي دي هاي منو نيگا كرده بود گفت اينها چيه نيگا مي كني؟ گفتم تلويزيون هم اينا رو پخش ميكنه ..فقط بعضي صحنه هاشو سانسور مي كنه ... بعد بابام گفت اينجوري كه چيزي ازش نمي مونه

ناشناس گفت...

جالب نیست که این فاجعه با یازده سپتامبر همزمان شده؟

حامد گفت...

دوازده شب بود... اين يك... البته قبلش دو بار قستمهايي ازت رو خونده بودم... ولي به هر حال: براي مني كه هر ساعت يه بار مي رم جيش، و بازمم كممه... ضريب افتخارت يه چيزايي حدود 70-80 درصده... تا همين قد به خودت افتخار كن... اي ول.

حامد گفت...

اون زير نظر نوشته ساعت 6.45...!

بهاره گفت...

D:D: خیلی خوب بود!! مامانای این دوره آخرشن خدایی! نه مث مادربزرگا تکنولوژی رو از زندگی روزمرشون حذف کردن, نه درست و حسابی ازش سر در میارن.. می چرخن واسه خودشون اون وسط مسطا!