توى خوابهايى كه مىبينيم نهتنها ساختارهاى منطقى زمان و مكان بههم مىريزه كه گاهى هنجارهاى گفتگو هم زير و رو مىشن. مثلا ديشب تو خواب با نوهعموى بابام كه توى عمرم كلا دوبار بيشتر نديدمش خونوادگى با هم داشتيم مىرفتيم يه امامزادهاى. بعد من به نوهعموئه گفتم: «خانومتو دارى ميارى امامزاده اگه پريوده بهش بگو داخل نياد.» با يه حالت مسئوليتپذيرانهاى هم گفتم ها. بعد نوهعموئه جواب داد:«نه بابا خودش حاليشه اين چيزا رو رعايت مىكنه.» اونم با يه حالتى گفت كه انگار ممنونه ازينكه مواظب بودم و يادآورى كردم، دستشم زد رو شونهام به نشونه تشكر؛ انگار مثلا بهش گفتم بپا در عقب بازه، يا مثلا گفتم لاستيكت كمباده خيلى سرعت نرو خطر داره، اونم دستى مىزنه به شونهمو مىگه نه حاجى حواسم هست؛ دقيقا تو همين استايل.
۱ نظر:
salam
kheyli kheyli allliiii bod haghe khabeto adda kardi
link kon www.parkali.blogfa.com sarbezan bewebam nazari bede
ارسال یک نظر