صادقانه بگويم حالا ديگر مطمئنم كه يكى از عواملى كه از نوشتن مطالب بلند بازم مىدارد ترس از خوانده نشدن است؛ وگرنه سوژههاى بلند زياد مىرسد. اين است كه قدر و منزلت سوژه بايد آنقدر باشد تا خودش بتواند حريفم بشود و كم بياورم و مطلب را اينجا بگذارم و شما را كمى اذيت كنم. از همين حالا اعلام مىكنيم كه انتهاى اين پست پذيرايى داريم.
بالاخره يكى از اين فيلمهايى را كه شاهرخ آنچنان به سبك مخصوص خودش ازشان تعريف مىكند كه التماس مىكنم بياورد تا ببينم و نمىآورد، گير آوردم و ديدم و الحق كه شاهرخ راست مىگويد. فيلم سياه و سفيد «اومبرتو د.» حكايت خيلى حرفهاست، كه برجستهترينش مىتواند فقر اقتصادى مردم، در اثر سياستهاى خودخواهانهى يك حكومت باشد. پر از صحنههاى معركه است ولى من فقط حكايت مناعت طبع و عزت نفس پيرمرد بازنشستهى قصه را كه براى خرج كرايهخانهاش درمانده شده كه پول از كجا بياورد برايتان تعريف مىكنم. پيرمرد آدم متشخصى است؛ اما متشخص بودن برايش نان نمىشود. اگر بدهىش را ندهد صاحب خانه گفته كه اثاثش را مىريزد بيرون. لحظاتى هست كه خسته از بگومگو با صاحبخانه، در خيابان با سگش پرسه مىزند؛ خدايا از كجا پول جور كند؟ تا خرج خانواده ندادهباشى نمىفهمى چه مىگويم. توصيه مىكنم اگر خواستيد اين فيلم را ببينيد بگذاريد آخر برج كه خرجى ته كشيده ببينيد. من پريشب ديدم. كجا بوديم؟ آها، اومبرتوى پير از بىپولى زده بيرون و دربهدر كه چكار كند. مرد جوانى را مىبيند كه كلاهش را به علامت گدايى گرفته و خلايق چقدر هم خوب بهش پول مىدهند؛ چقدر خوب و آسان! يك آن دلش مىخواهد. يك گوشهاى مىايستد؛ وسوسه شده؛ كف دستش را مثل گداها مىآورد بالا و سريع مىاندازد؛ دارد امتحان مىكند ببينم اين دست يارى مىكند يا نه؟ دوباره دستش مىآيد بالا. آه كه فقط بايد ببينى. كمكم دستش بالا مىماند و منتظر؛ يكى كه دارد رد مىشود همين كه مىآيد پول بدهد، پيرمرد كف دستش را فورى برمى گرداند رو به سمت زمين انگار كه دارد بازى مىكند؛ منتظرى سوت هم بزند و خودش را به كوچهى علىچپ زده، كه يعنى من نبودم پولت را بگذار توى جيبت. درب و داغانت مىكند اين صحنه و نيز آنجا كه دوستى قديمى را اتفاقى در خيابان مىبيند كه گويا متمكن هم باشد، سر تعريف باز مىشود كه چه خبر و كجايى، كه پيرمرد هى سعى دارد بفهماند مشكل مالى دارد و بدهى دارد؛ و دوستش كه كه انگار حال نمىكند بگيرد كه پيرمرد چى مىگويد، سر صحبت را گرد مىكند و خداحافظى. يك كلام نمىگويد بهم پول قرض بده. دلم كباب است از پريشب. از خيلى وقت. نه براى اومبرتو، براى آنها كه اينجا هستند در ايران سال 1389 شمسى نه در ايتالياى سال 1952ميلادى.
.
۶ نظر:
دوست دارم این فیلم رو ببینم اما میگی سیاه سفیده.من از فیلمهای سیاه سفید مخصوصا اگه مایه تاریک باشه خوشم نمیاد حالا ولی یه کاریش میکنم:(
احساس مي كنم ديگه رسما وارد دنياي غصه خورهاي پاي مانيتور شدي
تبيرك و تسليت ميگم!
به پيانيست شليك كن/ تريستانا و آينه رو ببين
بعدشم گلابي صفت هرزه منش بي در و پيكر من يه كيف فيلم بهت دادم يادت رفت؟ اصلا برشون گردوندي كه باز فيلم مي خواي؟
سکانس اول: شیخ میاد تلویزیون تو چشم ملت زل میزنه میگه رشوه گرفتم بیشتر هم می دادند، می گرفتم.
سکانس دوم به بعد: گاو و گوسفندها هلهله زنان قربان صدقه صداقتش میروند.
پ.ن: بلا نسبتِ گاو و گوسفند.
لذت بردیم
همدرد شدیم
تماشا خواهم کرد در اولین فرصت
رعایت حال ما پشت کنکوری ها رو بکنید بلند ننویسید پیلیز !!!
سلام.
چه غلطي كردم اين فيلمو بهت دادم . من خواستم پوز رفيقتو بزني نه پوز خودتو.
ارسال یک نظر