هيچ وقت نوشتن يك پست بلند به اندازهى نوشتن يك پست كوتاه ولى ناب مزه نمىدهد. ولى قبول كنيد اگر شما هم به يك لذت متفاوت و عميق پس از ديدن «درباره الى» برسيد هى دوست داريد كشفياتتان را از اين كار كه اتفاقا بعد از ديدن دفعات بعدى بيشتر هم مىشود با بقيه در ميان بگذاريد. مخصوصا اينكه
دوست عزيز فيلمبازم نظرم را دربارهى «درباره الى» پرسيد و من هنوز جوابش را ندادهام؛ من هم كه يك چهرهى مردمى و بابدلمخاطبرفتاركن.
نمىدانم شاخصهاى معيار براى تميز بين مخاطب خاص و عام دقيقا كداماند. بهويژه اينكه تشخيص خاص و عام بودن مخاطب در مقابل اين فيلم سختتر هم مىشود چون فرهادى معروف است به اينكه جانب مخاطب عام را هم دارد و دل كسى را كه فقط براى تفريح به سينما مىرود را هم نمىشكند. اما در اين داستان چيزهايى ديده مىشود، فهميده مىشود و بهتر است بگوييم به همهى ما يادآورى مىشود كه خيلى هم فرحبخش نيست. براى كسانى كه فيلم را ديدهاند مثالى مىزنم فقط و فقط از يكى از ابعاد واقعيتپردازى اين فيلم. چند روز پيش راهنمايى و رانندگى ماشينم را به خاطر يك خلاف جزئى به پاركينگ منتقل كرد؛ به اصطلاح «ماشينم را خواباندند». واضح است كه با حجم بزرگ دردسرها و كارهايم كه دقيقا با ماشين هم بايد راه مىافتاد اين يكى را نمىشد تحمل كرد. از لحظهاى كه رسيدم و با افسر و جرثقيل و پاركينگ مواجه شدم تنها چيزى كه برايم مهم بود و ذهنم از غير آن خالى بود اين بود كه همين لحظه درست همين لحظه بايد ماشين من از دست پاركينگ خلاص شود. يادم نيست چقدر مشكل و دردسر و مرض و گرفتارى تراشيدم و همان دقايق اول به افسر تحويل دادم. طبيعتا فايدهاى نداشت و ماشين حداقل سه روز مىبايست توقيف مىشد. براى ترخيص ماشين پروندهات را از خلافى و بيمه و عوارض و همه چيز پاك پاك پاك مىكنند. چارميخت مىكنند كه ماشينت مثل يك نوزاد معصوم بيرون بيايد. شك نكنيد كه دروغ گفتن فايدهاى ندارد. اما خوب حقيقت تلخى كه اصغر فرهادى يادمان مىاندازد اين است كه تقريبا همهى ما كه اتفاقا آدمهاى خوبى هم هستيم در اين شرايط مثل نقل و نبات دروغ مىگوييم. دروغهاى مذبوحانه كه از قضا هيچ كمكى هم به بهبود شرايط نمىكند. اگر يادتان باشد در فيلم، تقريبا بزرگترين و آخرين دردسر گروه (كه بايد هرطور شده از اين دردسر هم خلاص شوند.) اين است كه نامزد الى مىفهمد كه اينها الى را براى آشنايى با يك پسر به اينجا آوردهاند و دقيقا علت فهميدنش سوتىاى است كه زن شمالى مىدهد و از «شوهر دخترك بيچاره» حرف مىزند. اصلا چى شد كه زن شمالى فكر كرد اينها زنوشوهرند؟ اين دروغ بىفايدهاى بود كه سپيده (گلشيفته) همينكه رسيدند به زن شمالى گفت. همينطورى از دهنش پريد كه «يه ويلا رديف كن عروسدوماد جوون داريم زشته». اگر اين دروغ را هم نمىگفت زن به آنها همان ويلايى را مىداد كه داد. سپيده در اين فيلم آدم بدى نيست. اصلا هيچكس اينجا آدم بدى نيست اما تقريبا همه دروغ را مىگويند دروغهاى بىمورد و بامورد، مصلحتى و بىمصلحت.