۰۶ شهریور ۱۳۸۹

«سعى كن موفق باشى»
«به‌به‌ كُمُ‌الله»
«خدا مادر بچه‌هاتو زياد كنه»
[و وقتى كه ديگه تو شوخياش براى كسى بد مى‌خواد، كمى از اصول تقوا دور شده:]
«خدا حفظت كنه، از وسط نصفت كنه»
[اون دوست مومنم، مى‌شناسينش كه]
مردانى كه كودتاى 28 مرداد را سازماندهى كردند، به‌زودى پراكنده شدند. تيمسار زاهدى نخست وزيرى كه جانشين مصدق شد، شاه را با كارزار سركوب‌گرانه‌ى خود عليه ملى‌گرايان و چپ‌گرايان خشنود كرد. اما به زودى بين اين دومرد اختلاف افتاد. زاهدى، مثل مصدق، چهره‌اى قدرت‌مند بود كه اعتقاد داشت نخست‌وزير بايد آزاد باشد كه دولت خود را اداره كند. اما شاه جا‌طلب چنين عقيده‌اى را برنمى‌تافت. فقط دو سال پس از كودتا، شاه زاهدى را از نخست‌وزيرى برداشت و به سمت سفير در نمايندگى دائم ايران نزد سازمان ملل متحد در ژنو منصوب كرد. وى همان‌جا در سال 1342 درگذشت.
همه‌ى مردان شاه، استيفن كينزر، ترجمه‌ى شهريار خوّاجيان، نشر اختران

۰۵ شهریور ۱۳۸۹

يخ‌‌فروشِ جهنم

۰۲ شهریور ۱۳۸۹

در ورودى نمازخانه

به پاس حرمت حىّ خطا پوش
كنيم اينجا موبايل خويش خاموش
[و همچنين]
به جمع خوب ما ارزش گذاريد
موبايل خود روى لرزش گذاريد

۲۹ مرداد ۱۳۸۹

راستشو بخواى ربّـنا رو كه ندادن منم مى‌خواستم امسالُ روزه نگيرم.

۲۶ مرداد ۱۳۸۹

وقتى پسر جوونت عموش ازش مى‌پرسه «عمو جون چرا روزه نمى‌گيرى»، فورى مزه نريز كه «مگه نمى‌دونى بچه شير مى‌ده؟»
دلت مى‌خواد از نظر روحى و عاطفى از بچه‌ات فاصله‌ها بگيرى؟ خوبه حالا ديدى دانيال حكيمى چطورى سرش به سنگ خورد. خوبه ديدى چطورى به تن صداش غره شد و آخر‌الامر ضرر كرد. فكر كرد تن صدا مى‌شه براش جوون سالم اشتما.
دلت مى‌خواد فردا برى بچه‌ات رو از لجنزارهاى گروه‌هاى هرمى جمع‌آورى كنى؟ ونيز روابط با جنس مخالف؟ آره؟ پس به اين رفتار اشتباهت ادامه بده. پشيمانى تو در همين روزها اظهر من الشمسه.
در ضمن اينم يادت باشه: فرزند صالح گلى است از گل‌هاى بهشت.

۲۵ مرداد ۱۳۸۹

آى مردم توجه توجه! ياد امام و شهدا دلُ مى‌بره كرب و بلا.
.
.
.
خداى بزرگ باورم نمى شه فرشته‌ها دوون دوون و سراسيمه اومدن تا بگن كه فقط 3 دقيقه تا اذان صبح به افق تهران مونده.
.
.
.
نمى‌دونم چى، نمى‌دونم چى، چى چيان است،
عاشقان وقت اذان از افق تهران است.

۲۲ مرداد ۱۳۸۹

يه تيتر توى يه روزنامه زده بود، خوندمش؛از ديروز تا الان نگرانى امونمو بريده: «نفس موسيقى لرى به شماره افتاده است.»

۲۰ مرداد ۱۳۸۹

ايستگاه خنده

اولى: 100 تومان دارى به من قرض بدهى؟
دومى: نه، من فقط 50 تومان دارم.
اولى: اشكال ندارد، آن 50 تومان را به من قرض بده بعد 50 تومان ديگر به من بدهكار مى‌شوى. 

۱۸ مرداد ۱۳۸۹

يه بار يه مرده گواتر داشته، بعد سوار اتوبوس مى‌شه بعد يه بچه‌اى زل مى‌زنه تو چشاش، بعد مرده بهش مى‌گه اگه زل بزنى تو چشام ميام مى‌خورمت ها، بعد بچه‌هه بهش مى‌گه اول اونيو كه خوردى قورت بده

۱۷ مرداد ۱۳۸۹

[با ظرف خربزه و انگور وارد مى‌شم]
- به‌به! به‌به!  در ميان ميوه‌هاى خوشمزه        شاه، سلطان است و انگور، خربزه
[با صداى هرچه بلندتر مى‌خندم، من‌باب احترامى كه براى موى سفيدش قائلم، اِلاّولاغير]

۱۵ مرداد ۱۳۸۹

خوشم مياد ازش، كلا آدم اپوزيسيون‌مآبيه.

۱۱ مرداد ۱۳۸۹

به مد پوشان بگوييد كه آخرين مد كفن است.