۰۴ آبان ۱۳۸۸

كارگاه‌هاى باشخصيت كنى

ثبت نام آغاز شد
موضوع بحث‌ها:
- ايام جوانى يا جوان ايامى كدام‌يك؟
- بررسى مشكلات جنسى در چارچوب نظام
- جوانان چرا؟
- جوانان چگونه؟
- و ...
جهت ثبت نام به كانتينر بسيج‌، خواهر اصغروند مراجعه نماييد.

۲۹ مهر ۱۳۸۸

مترو

توى ازدحام قطار همه دارن له مى‌شن و هر چيز هركسى توى چيز ديگر از كس ديگره كه ناگهان من (همچنان‌كه دستمو به ميله‌اى بند نموده‌ام) همه را به خودم مى‌خونم و فرياد مى‌زنم: قولوا لا اله الا الله تفلحوا (همه حيرت‌زده به سمت من برمى‌گردند)، آهاى اى كسانى كه به احمدى‌نژاد راى دادين! حقتونه، بخورين، نوش جونتون، شما لياقتتون همينه و بيشتر از اين نيست و آهاى كسايى كه به موسوى يا كروبى راي دادين! اندكى صبر سحر نزديك است. و اى كسايى كه به رضايى راى دادين! هيچى.

۲۷ مهر ۱۳۸۸

cheap

خاك تو سرت. چقدر آدم قيمت‌مناسبى هستى.

۲۱ مهر ۱۳۸۸

تابو‌شناسى مقدماتى 1

هيچ با خودتون فكر كردين توى يه فيلم موقع فحش دادن چرا گفتن كلمه «عنتر» غريب و شرم‌آورتر به‌نظر مى‌رسه تا مثلا «بوزينه» يا «ميمون». كاملا درسته؛ «عنتر» از همون اولش هم صفت تفضيلى بود براى «عن».

۱۵ مهر ۱۳۸۸

كانانى شويد

نفر اول كنكور: به نام خدا. من قاسم افرندنيا هستم از دوره‌ى آمادگى، اصلا مادرم من را توى بيمارستان كانون به‌دنيا، اصلا كانون يك شعبه در كمر بابايم داشت.

Transient

الان جامعه‌ی ما درست در وسط دوره‌ای واقع شده که شما صدای یک آهنگ جدید را با ولوم بالا از یک ماشین می شنوید و وقتی با سرعت از جلوی شما رد می شود ادامه‌ی آهنگ رو بدون تاخیر در ریتم، در ماشین بعدی که با همان سرعت، اولی را تعقیب می کند می‌شنوید. از اين مصادیق که شاید دوره ای نزدیک به 10 سال قبل از اين، يا چيزى بيشتر و كمتر، جامعه‌ى ما با آن دست به گريبان بود می‌شود شلوارهاى گاباردين خردلى كه ساسون هم داشتند را مثال زد یا اجازه بديد راحت‌تر صحبت كنم، می تونم بگم صحنه هایی رو به یاد می آرم که خود من توی تفرجگاه‌های دربند و درکه یک نوار کاست را با خودکار عقب و جلو می بردم و هیچ ابایی از این کار نداشتم آخه واکمن‌ها باتری زیاد مصرف می‌کردند.

۱۴ مهر ۱۳۸۸

بى‌مورد و بامورد، مصلحتى و بى‌مصلحت

هيچ وقت نوشتن يك پست بلند به اندازه‌ى نوشتن يك پست كوتاه ولى ناب مزه نمى‌دهد. ولى قبول كنيد اگر شما هم به يك لذت متفاوت و عميق پس از ديدن «درباره الى» برسيد هى دوست داريد كشفياتتان را از اين كار كه اتفاقا بعد از ديدن دفعات بعدى بيشتر هم مى‌شود با بقيه در ميان بگذاريد. مخصوصا اين‌كه دوست عزيز فيلم‌بازم نظرم را درباره‌ى «درباره الى» پرسيد و من هنوز جوابش را نداده‌ام؛ من هم كه يك چهره‌ى مردمى و باب‌دل‌مخاطب‌رفتار‌كن.
نمى‌دانم شاخص‌هاى معيار براى تميز بين مخاطب خاص و عام دقيقا كدام‌اند. به‌ويژه اين‌كه تشخيص خاص و عام بودن مخاطب در مقابل اين فيلم سخت‌تر هم مى‌شود چون فرهادى معروف است به اينكه جانب مخاطب عام را هم دارد و دل كسى را كه فقط براى تفريح به سينما مى‌رود را هم نمى‌شكند. اما در اين داستان چيزهايى ديده مى‌شود، فهميده مى‌شود و بهتر است بگوييم به همه‌ى ما يادآورى مى‌شود كه خيلى هم فرح‌بخش نيست. براى كسانى كه فيلم را ديده‌اند مثالى مى‌زنم فقط و فقط از يكى از ابعاد واقعيت‌پردازى اين فيلم. چند روز پيش راهنمايى‌ و رانندگى ماشينم را به خاطر يك خلاف جزئى به پاركينگ منتقل كرد؛ به اصطلاح «ماشينم را خواباندند». واضح است كه با حجم بزرگ دردسرها و كارهايم كه دقيقا با ماشين هم بايد راه مى‌افتاد اين يكى را نمى‌شد تحمل كرد. از لحظه‌اى كه رسيدم و با افسر و جرثقيل و پاركينگ مواجه شدم تنها چيزى كه برايم مهم بود و ذهنم از غير آن خالى بود اين بود كه همين لحظه درست همين لحظه بايد ماشين من از دست پاركينگ خلاص شود. يادم نيست چقدر مشكل و دردسر و مرض و گرفتارى تراشيدم و همان دقايق اول به افسر تحويل دادم. طبيعتا فايده‌اى نداشت و ماشين حداقل سه روز مى‌بايست توقيف مى‌شد. براى ترخيص ماشين پرونده‌ات را از خلافى و بيمه و عوارض و همه چيز پاك پاك پاك مى‌كنند. چارميخت مى‌كنند كه ماشينت مثل يك نوزاد معصوم بيرون بيايد. شك نكنيد كه دروغ گفتن فايده‌اى ندارد. اما خوب حقيقت تلخى كه اصغر فرهادى يادمان مى‌اندازد اين است كه تقريبا همه‌ى ما كه اتفاقا آدم‌هاى خوبى هم هستيم در اين شرايط مثل نقل و نبات دروغ مى‌گوييم. دروغ‌هاى مذبوحانه كه از قضا هيچ كمكى هم به بهبود شرايط نمى‌كند. اگر يادتان باشد در فيلم، تقريبا بزرگترين و آخرين دردسر گروه (كه بايد هرطور شده از اين دردسر هم خلاص شوند.) اين است كه نامزد الى مى‌فهمد كه اينها الى را براى آشنايى با يك پسر به اينجا آورده‌اند و دقيقا علت فهميدنش سوتى‌اى است كه زن شمالى مى‌دهد و از «شوهر دخترك بيچاره» حرف مى‌زند. اصلا چى شد كه زن شمالى فكر كرد اين‌ها زن‌و‌شوهرند؟ اين دروغ بى‌فايده‌اى بود كه سپيده (گلشيفته) همين‌كه رسيدند به زن شمالى گفت. همينطورى از دهنش پريد كه «يه ويلا رديف كن عروس‌دوماد جوون داريم زشته». اگر اين دروغ را هم نمى‌گفت زن به آنها همان ويلايى را مى‌داد كه داد. سپيده در اين فيلم آدم بدى نيست. اصلا هيچ‌كس اينجا آدم بدى نيست اما تقريبا همه دروغ را مى‌گويند دروغ‌هاى بى‌مورد و بامورد، مصلحتى و بى‌مصلحت.