۰۸ اسفند ۱۳۸۸

Competition

صاحب رستوران دوتا كارگر نوجوان را دارد نصيحت مى‌كند كه من مى‌خواهم شما دوتا در كار با هم رقابت كنيد تا پيشرفت كنيد. من صدا مى‌زنم: «ببخشيد آقا»، تا بگويم برايم نان بياورند. دوتايى به‌سمت ميز من مى‌دوند و بالاى سرم مى‌ايستند. وجدانم اجازه نمى‌دهد به چشم يكى‌شان فقط نگاه كنم و حرفم را بزنم.

۵ نظر:

مستفا گفت...

اگه محمد نبوت رو ختم نکرده بود

روانی گفت...

بابا معرفت

راسكلنيكف گفت...

موزيك بذار بگو بچرخن دور ميز هر كدوم صندلي گيرش اومد نون بياره

امیر گفت...

مثل وقتی که دو تا راننده تاکسی گیر میدن بهت و تو نمیدونی سوار ماشین کدومشون بشی؟

خود .................... گفت...

خوب می گفتی یکی نون بیاره اون یکی مثلا یک دوغ اضافه / تبعیض هم نمیشد !
ولی کلا صاحب رستوران پدر سوخته بوده !