[ميزانسن: من در پيادهرو كنار شيشه سكوريت فروشگاه زنجيرهاى، درون فروشگاه يك مورد قنارى]
قنارى با اشاره به من: يه لحظه مىآين؟
من با اشاره به قنارى: من؟
قنارى با سر: اوهوم.
[من با قدمهاى سست حركت به سمت در و مردد که خط ايرانسل را بدهم يا نهصد و دوازده، در اوتوماتيك باز مىشود.]
قنارى: مرسى مىخواستم در باز بشه بيام بيرون. ببخشيد.
[من در دم شعلهور، چند ماشين آتش نشانى سر مىرسند، چهارراه بسته مىشود، كماندوهاى گروه نجات به حالت آمادهباش در محل حاضر، محيط مملو از گزارشگر، جمعيت هراسان ... ]
چرا قصههای کودکی هنوز برای ذهن بزرگسال حیاتیاند؟
۳۰ دقیقه قبل
۵ نظر:
بمیرم برات .
=))
در حد یک اثر فوق هنری بود
براوو
عالی
آیکون لبخند
آخ آخ آدم سوسک بشه اما اینطوری (ولو شده پیش خودش) هم ضایع نشه! :دی
ارسال یک نظر