۰۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

خود غلط بود آنچه مى‌پنداشتيم

دوران مدرسه سه‌تا پسر عمه هم سن خودم داشتم كه هميشه بخشى از اوقات فراغت تابستون‌هاى من به طور پيش فرض به كار كردن با حداقل دونفر ازين سه‌نفر توى درس‌هاى تجديدى اختصاص داشت. براشون خيلى غصه مى‌خوردم كه هيچ‌ آينده‌اى رو نمى‌شد با اين وضعيت درسى براشون متصور شد. يكى از بزرگترين سوال‌هاى زندگى كودكى من اين بود كه اينجور آدما قراره چى بشن.
هرسه‌تاشون زودتر از من ازدواج كردند. هرسه‌تاشون زودتر از من به درآمد مستقل رسيدند و هرسه از سطح رفاه قابل قبولى برخوردارند. خداروشكر ديگه مثل اون موقع‌ها نگرانشون نيستم.

۶ نظر:

یه نقطه‌ای گفت...

زندگی زیبا می‌شود...

دن ایسیدرو پارودی گفت...

من یه پسر دایی دارم که عمرا نمی تونم در باره ش حرف بزنم
نه اصرار نکن نمی تونم
گفتم که نمی تونم
اه

دیگر تمام شد... گفت...

جالب بود :)

حسام گفت...

و در این مملکت که بدین حال حکومت می شود زین بیش انتظار نمی رود...

زرافه گفت...

در مورد من تازه عزیزان کلا در اروپا و امریکا درس خونده و زندگی میکنن و من هنوز اویزون در سفارتخونه هام. واقعا آدم چی بگه به این روزگار

دن ایسیدرو پارودی گفت...

کامنتای من کو؟