سالهايى كه تازه اصلاحطلبها و موج اصلاحطلبى گل كرده بود ما اوايل دبيرستان بوديم. يه معلم پرورشى داشتيم كه به خاطر شخصيت متواضع و مذهبى و جذبهى كاريزماتيك عجيبى كه داشت همهى بچههايى كه مثل من اونموقع جوجهحزباللهى بودند ناخودآگاه اين آدم عارفمسلك رو دوست داشتند. آدم موجه و پا به سن گذاشتهاى كه از مدير تا مستخدم و دانشآموز همه پشت سرش نماز مىخوندن؛ موقع ناهار كه مىشد لب به غذاى مدرسه نمىزد و با دوچرخهاش(ازين دوچرخه لحاف دوزيا) تا خونهشون كه يه محلهى فقير نشين بود مىرفت، ناهارشو مىخورد و برمىگشت؛ وقتى ازش مىپرسيديم چرا مثل بقيهى معلمها غذاى مدرسه رو نمىخوره از جواب دادن طفره مىرفت. بچهشراى مدرسههم كه صف نماز جماعت براشون به كركره خنده و گلخند مىگذشت با اومدن اين آدم مودب مىشدند. تا اينجا رو داشتهباشين.
اين آقاى شهيد زنده هر روز توى تابلو اعلانات مدرسه، روزنامهى «جمهورى اسلامى» رو مثل بولتنهاى دفاتر روزنامهها مىچسبوند و اين كارش طرفدارى غير از معلم جماعت نداشت. اين اواخر هم براى بچهها كلاس آگاهى سياسى به جاى ساعت پرورشى گذاشتهبود و من اولين بار كلماتى رو مثل «جامعه روحانيت مبارز»، «مجمع روحانيون مبارز»، «چپ سنتى»، «راست مدرن» و ... رو از زبون اين بابا شنيدم و اون موقع سر در نمىآوردم. همون موقع هايى بود كه عبدالله نورى رو زندان انداختهبودند و اين بندهخدا توى لحن صحبتهاش بهطور خيلى كمرنگ تاسف داشت. بدون اينكه بخواد بچهها رو به سمت خاصى سوق بده مثل يه باباى دلسوز به بچهها توصيه مى كرد توى زمونهاى كه زندگى مىكنيد سعى كنيد هميشه از اوضاع زمانتون آگاه باشين. كار سياسى بد نيست اين سياسى كاريه كه بده؛ و ماهايى كه دوستش داشتيم همچنان دوستش داشتيم. بدون اينكه بدونيم چرا. شايد چون خيلى آروم و موقر صحبت مىكرد. اينم تا اينجا داشتهباشين.
گذشت تا ما رفتيم دانشگاه و سالها اين آدمو كه شايد تا خيلى وقت بعدش براى من مثل يه خطكش اندازهگيرى كاراى خوب و بد بود، نديديم. بعد از سالها كه به حركات و حرفاش فكر مىكردم با خودم به نتيجه قطعى مىرسيدم اين آدم جبههرفتهى مومنمذهبى با اون ريشهاى نرمش راستى راستى طرفدار اصلاحطلبهاست. تا اينكه ديروز از قضاى روزگار تو خيابون از دور ديدمش؛ خيلى دوست داشتم بعد از اونهمه سال و اين همه تغييرى كه توى فهم سياسى من تو محيط دانشگاه ايجاد شدهبود با اولين معلم سياسى زندگيم همكلام بشم. خودمو بهش رسوندم و سلامى و عليكى و روبوسىاى و باباچهسعادتىاى و تقبلاللهاى و ...
چيزى كه باعث شد فكـــم بيفته رو زمين و تا برسم به خونه همهاش حس كنم يه چيزى زير گلوم ورم كرده و همهاش مىترسم بتركه، اين بود كه شهيد زنده با همون لحن آروم و نجيبش كه به تن صداى آوينى پهلو مىزد، از من فـ.ـيلتـ.ـرشكـ.ـن خواست. رسيدم خونه؛ خوشبختانه تنها بودم.
۱۱ نظر:
بقیه اش چی شد؟
بقیه ش چی شد ، این پست که نصفه است.نکنه آخرش همین هست که جبهه رفته.
سلام
خوب بقیه اش....
عالی بود !
مولانا:سلام . از نظر نوشتاري خوب بود اما از نظر مفهومي نارس و ناقص بود. راستي چرا امكان تغيير را براي خودت قايلي اما براي اون شهيد زنده نه؟ اونم مي تونه تغيير كنه حالا در جهت مثبت يا منفي بماند اما حق داره همون آدم ده سال پيش نباشه. بماند. حالا رسيدي خونه و خوشبختانه تنها بودي چي كار كردي؟شيطون راستشو بگو...
فکر نمی کنم شما برای ایشون حق تغییر قایل نبودید ، بلکه فکر نمی کردید ایشون هم به درد شما دچار شده باشند.
شاد باشید
این استحاله ی تدریجی آدمها جز فرایندهاییه که زندگی رو هیجان انگیز می کنه.
شاید میخواسته بره سایتهای اصلاح طلب خب!!آخه گریه نداره که؟!این روزا همه از فیلترشکن استفاده میکنن خو
baba khob mikhaste sitauye eslahtalabo ya webloga shono baz kone aksaran filteran ke zood barchasb zadan aslan kare ghashangi nist
اولا که به نظر نمی رسه طرفدار ا. ن. باشید و موافق جریان حاکم...
دوما که خب این قشر (که شما جزوش نیستید) هم که نیازی به فیلتر شکن ندارند... مگر برای باز کردن صفحات پورنو و ...
ثالثا که خب من تا اینجایش هیچ دلیلی برای ناراحتی و بغض شما ندیدم؛
خواستم عجالتا بگویم ما تا اینجایش را هم داریم تا شما نهایتا بگویید که آخر چه شد؟
در پاسخ به دوست عزیز "فرسودگی" و شاید بعض دیگه از دوستان:
در این داستان که بدنه ی اصلیش از یه واقعیت گرفته شده و اتفاق آخر داستان نوعی شاخ و برگ دادن به اونه، شوک بزرگی که بعد از ملاقات با معلم به راوی داستان وارد می شه می تونه این باشه که زمانه یه انسان مومن رو (مومن واقعی از نظر راوی اونجور که تشریح شده) برای دسترسی به اخبار درست تر و منطبق تر بر واقعیت به ابزاری متوسل می کنه که در نگاه اول مخصوص ارضای جنبه های بی اخلاقی آدماست تا ارضای جنبه های اخلاقی آدم، یعنی یه مومن برای اینکه فرزند زمانه ی خودش باقی بمونه به ابزارهای مخصوص اعمال غیرمومنانه رو می آره؛ به بیان خلاصه تر آدم خوب مجبور می شه پی اینو به تنش بماله که آدم بدی توی ذهن عوام قلمداد بشه، آدم خوبی که توی مدرسه دغدغه ی تربیت کردن آدمای خوبو داشته.
ارسال یک نظر