شنبه دير رفتم خانه. هنوز تاريك نشده بود. هوا خاكسترى بود؛ دود بود؛ ساكت بود؛ خلوت. سگ پر نمىزد. چشمم مىسوخت. سيبيل به سيبيل فقط گلادياتور وايستاده بود، مجهز و مسلح. روى خط كشى عابر پياده خون ريخته بود. يك جورى شدم. نخواستم بهش فكر كنم. هيچوقت نديده بودم. فقط شنيده بودم. البته توى كتاب تاريخ سوم راهنمايى هم عكس ديده بودم. ولى سياهسفيد، نه اينجورى قرمز با اين تضاد روى سفيدى خط عابر پياده. بهخيالم گذشت انگار يكى خون كم آورده؛ خون مىخواهد. راستى گروه خون قانون چيست؟
آهای کمــــــــک؛ امروز اعتماد در من مُـــرد. می خواهم هرچه بود عــــق بزنم. یکی بیاید و سعی کند مجابم کند که می شود بازهم امیدوار بود؛ قول می دهم خیلی باهوش نباشم. قول می دهم زیاد فکر نکنم. زور می زنم هرچقدر می توانم خر شوم. یکی بگوید یکی با اطمینان به من بگوید که اگر صبر کنم فرجی حاصل می شود. خدایا نظر تو چیست؟ تو حرفی بزن اگر که تو هم با این ها نیستی.